محل تبلیغات شما



به اين اتوبوس حالي كن
اين لبخند لاغر
سوء تفاهمي ست بر لب هاي ما
كه دو نيمه ي سيبي بوديم كه از وسط مرده بود
غمي درختان خيابان را هل مي داد و مي بُرد
تو يك پنجره بودي كه ملايم از ديوار پايين مي آمد
آه مي كشيد و آتش مي زد جهان را
تا از جهان
ساعتي مچي باقي بماند
بر دستي منتظر
من اما دستي بودم
كه تا آماده مي شدم براي خداحافظي
انگشت هايم فرو مي ريخت


#حسين_صفا


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها